کد مطلب:139251 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:221

شهادت وهب
از آن پس وهب بن عبدالله كلبی [1] مبارزت كرد و این رجز را برخواند:




ان تنكرونی فاما ابن كلب

سوف ترونی و ترون ضربی [2] .



و حملتی و صولتی فی الحرب

ادرك ثأری بعد ثأر صحبی [3] .



و ادفع الكرب امام الكرب

لیس جهادی فی الوغی باللعب [4] .



مگر زن و مادر او با وی بودند. زن او را از نصرت امام باز می داشت و سوگند می داد كه مرا به دوری خویش میازار و اندوه من بر جان خویش مطلب. و مادر می گفت: سخن این زن مپذیر و به یاری رسول خدای بازگرد و مقاتلت جوی و جان و توان در ركاب همایون [5] او در باز [6] تا مگر به روز بازپسین درباره ی تو به نزد خدای سبحانه شفاعت كند و سخن گوید و وهب به مقاتلت بازگشت و این رجز می خواند:



انی زعیم لك ام وهب

بالطعن فیهم تارة و ضرب [7] .



ضرب غلام مؤمن الرب

حتی یذیق القوم مر الحرب [8] .



و آغاز مجالدت كرد و از آن قوم سی و یك تن بكشت و هر دو دست او جدا ماند. مادر عمود خیمه برداشت و به یاری پسر برخاست. وهب روی با مادر كرد تا مگر او را به خیمه بازگرداند. مادر دامن او بگرفت و گفت: باز نگردم تا در صحبت تو خون


خویش در ركاب پسر رسول خدای نریزم.

امام بر او دعای خیر گفت و فرمود: تو را نیكویی باد و جزای خیر! بازگرد كه بر زنان جهاد نباشد. [9] زن بازگشت و وهب را بكشتند. مادر بر بالین او شد و خون از گونه ی مبارك او پاك می كرد. ناگاه به فرمان شمر، عمودی بر فرق او زدند و جان بداد و این اول زن بود كه در جیش امام كشته گشت.

مجلسی گوید كه: من چنان دیدم [10] كه وهب جوانی ترسا بود و با مادر بر دست امام ابوعبدالله علیه السلام اسلام آورده و در آن وقعه سی و شش تن بر خاك افكنده بود و او دستگیر گشت. او را به نزد پسر سعد آوردند. عمر گفت: چه شجاع بوده و صولتی [11] شدید داشته! و سر او برگرفتند و به جانب مادر افكندند. زن آن سر برداشت و ببوسید و ببویید و جانب عمر افكند و عمود خیمه برداشت و دو تن بكشت. امام فرمود: ای زن بازگرد كه زنان را جهاد نباشد. زن بازگشت و همی گفت: بارخدایا! امید من بریده مپسند. [12] .


[1] در اينجا گويا ميان مورخان، خلط و التباسي در مورد «وهب بن عبدالله بن حباب كلبي» و «عبدالله بن عمر بن جناب كلبي» رخ داده است. طبري و ابن اثير و شيخ مفيد به اين قضيه اشاره نكرده اند. ابن طاووس در اللهوف ص 161 اين داستان را درباره ي وهب بن عبدالله بن حباب كلبي نقل كرده است.

اشعاري كه مؤلف در اين كتاب ذيل نام اين دو شخص آورده بعضا در كتب تاريخي براي يكي از آنها آورده شده. چه در مورد هر دو شخص، نقل چنين است كه به همراه مادر و همسر خود به كربلا آمده بودند. در اينجا وقتي عبدالله بن عمير برخلاف وهب به ميدان مي آيبد و تني چند را به قتل مي رساند، خود سالم باز مي گردد و ديگر خبري از نحوه ي شهادت او گفته نمي شود و جالب است كه رجزهاي هر دو شبيه هم مي باشد. بنابراين، مي توان احتمال دادكه اين دو، يك نفر بيش نبوده اند و بين حباب و جناب هم تصحيفي رخ داده كه مورخان بان توجهي نكرده اند. صاحب اعيان الشيعه نيز اين احتمال را مي پذيرد. ج 604/1 و 605.

[2] اگر مرا نمي شناسيد پس بدانيد كه من پسر كلب هستم. اكنون مرا و ضربت تيغ مرا خواهيد ديد.

[3] خواهيد ديد چگونه در اين نبرد حمله و هجوم مي آورم و انتقام دوستان خود را مي گيرم.

[4] اندوه و مشقت را با سختيهايي كه هست از خود دور مي كنم و كوشيدن من در اين جنگ، بازي و شوخي نيست.

[5] فرخنده، خجسته، مبارك.

[6] فدا كن.

[7] اي ام وهب! من اكنون كفيل تو هستم در شمشير زدن و نيزه زدن بر اين قوم كافر.

[8] و اين فرزند مومن به پروردگار، چنان بر كافران مي تازد تا طعم تلخ جنگ را بر آنان بچشاند.

[9] تاريخ طبري ج 7 321/3؛ اللهوف ص 161؛ وقعة الطف ص 217.

[10] در روايتي ديدم.

[11] هيبت، حمله، توانمندي.

[12] بحارالانوار، ج 17/45.